کتاب هنر شفاف اندیشیدن نوشته: رولف دوبلی نشر: چشمه با ترجمه: عادل فردوسی پور، بهزاد توکلی و علی شهروز در ۱۰۸ صفحه با اشاره به تمامی ۹۹ خطای مطرح شده در کتاب کتاب « هنر شفاف اندیشیدن» کتابی است با مضمون جامعه شناسی، روان شناسی و خودشناسی؛ که توسط یک رمان نویس و اقتصاددان سویسی (رولف دوبلی) نوشته شده و عادل فردوسی پور به همراه دو نفر دیگر آن را ترجمه کرده اند.
مطالب مرتبط:
کتاب درباره اشتباهاتی است که انجام داده ایم، ولی نباید انجام می دادیم. اشتباهاتی که انجام دادنشان نارواست لاکن به دلیل عدم آشنایی به این اشتباهات روزانه به دفعات در زندگی ما تکرار می شوند. در کتاب به ۹۹ خطا اشاره شده است که به زعم خود نویسنده این تعداد خطا کامل نبوده و می توان به آن ها فزود و صد البته باید دانست که خطاهای موجود در اکثر موارد با دیگر خطاها هم پوشانی هایی را خواهند داشت. بعد از مطالعه و البته خودداری از انجام خطاهای ذکر شده می توانیم ذهن و زندگی شفاف تری داشته باشیم و مسائل را با دیدی متفاوت از قبل بنگریم.
سیامک گلشیری در بیست و دوم مرداد ماه 1347 در یک خانوادة فرهنگی در اصفهان متولد شد. دوران کودکی را در اصفهان سپری کرد و سپس در شش سالگی به همراه خانواده، به سبب تغییر شغل پدر، به تهران مهاجرت کرد. بعد از انقلاب، در سال 1359، بار دیگر به اصفهان بازگشت. در اواخر دوران دبیرستان به فعالیتهای نمایشی روی آورد و چندین نمایشنامه را روی صحنه برد. با پایان این دوران تحصیلی، این فعالیت ها هم قطع شد. پس از آن به خدمت سربازی اعزام شد و از آنجا که تنها پسر خانواده بود، از رفتن به جبهه معاف شد. او در این دوران به فراگرفتن زبان آلمانی روی آورد. پس از پایان این دوران، در سال 1369، تحصیلات خود را در رشتة زبان آلمانی آغاز کرد. در این دوران به تدریج نهتنها به ادبیات آلمان، که به ادبیات تمامی جهان علاقه مند شد و در کنار خواندن آثار نویسندگان آلمانی، به مطالعة آثار مشهور ادبیات جهان نیز پرداخت. در سال 1375، پس از نوشتن رسالهای با عنوانداستان کوتاه در آلمان، پس از جنگ جهانی دوم، موفق به گرفتن درجة فوق لیسانس زبان و ادبیات آلمانی شد. گلشیری فعالیت ادبیاش را از سال 1370 آغاز کرد. اولین داستان کوتاه او به نام «یک شب، دیروقت» در سال 1373، در مجلة آدینه به چاپ رسید و پس از آن داستانهای زیادی در مجلات مختلف ادبی، نظیر آدینه، گردون، دوران، کارنامه، زنده رود، ن، کلک و چندین و چند مقاله در رومههای مختلف به چاپ رساند و سرانجام در 1377 اولین مجموعهداستانش با عنوان از عشق و مرگ منتشر شد. بیشتر داستانهای گلشیری در ایران معاصر و به ویژه تهران معاصر اتفاق می افتند و با نگاه کاملاً رئالیستی به انسان معاصر و رابطهاش با جامعة معاصر میپردازند. از مشخصات داستانهای او میتوان به صحنههای متعدد و نثر کاملاً بیطرفانه و خالی از صفت و قید و نیز دیالوگهای بسیار اشاره کرد. گلشیری تا کنون پنج بار موفق به دریافت جایزه و بیش از ده بار نامزد جوایز مختلف ادبی بوده است. او بیش از ده سال است که در دانشگاهها و مراکز مختلف به تدریس داستان نویسی مشغول است. برخی از آثار : رمان نوجوان
1) واحدهای درسی و طول دوره تحصیل
پس از قبولی برای ورود به این رشته، دانشجو می بایست طی یک دوره حداقل پنج سال و نیمه، 209 واحد درسی را بگذراند. به این صورت که بعد از گذراندن 180 واحد درسی، موظف به قبولی در آزمونی است که هر ساله به صورت کشوری برگزار می شود و پس از پذیرش در این آزمون، امکان فعالیت دانشجویان به عنوان جایگزین مسئول فنی در داروخانه ها، همزمان با ادامه تحصیل، وجود دارد.
در زیر عناوین واحدهای درسی ارائه شده در هر ترم، آمده است.
یادگیری علم شیمی با واحد شیمی عمومی آغاز و در ترم های بعد، واحدهای شیمی آلی و شیمی تجزیه، دانشجو را برای آموختن علم شیمی داروئی، که از پایه های علم داروسازیست، آماده می کند.
هدف از تدریس دروس تشریح و بافت شناسی، فیزیولوژی، ایمونولوژی، انگل شناسی و میکروب شناسی نیز، ایجاد آمادگی ذهنی کافی برای درک بهتر دروس فارماکولوژی و دارودرمانی می باشد.
از ابتدای سال سوم، یادگیری علوم فارماکولوژی، فارماسیوتیک و فارماکوگنوزی آغاز می شود.
علم فارماکولوژی به بررسی اثر داروها بر بدن و نحوه عملکرد آنها می پردازد. فارماسیوتیکس و فیزیکال فارماسی مربوط به نحوه ساخت داروها در صنعت، مواد جانبی به کار رفته در اشکال مختلف داروها و علت کاربرد هر یک از آنها است. علم فارماکوگنوزی نیز، آشنایی با خواص داروئی گیاهان است. این علوم هر یک به شکل جامع از سال سوم تا انتهای سال پنجم، تدریس می شوند.
از واحدهای درسی دیگر، آنالیز دستگاهی است که نحوه کار با دستگاه های شناسایی عناصر و مولکول ها و چگونگی تفسیر داده های حاصل از کاربرد این دستگاه ها را آموزش می دهد.
آمار زیستی، روش های مطالعات آماری و آزمون های آماری مختلف و نحوه اجرای آنها در نرم افزارهای مختلف را آموزش می دهد.
همانند سایر رشته ها، در رشته داروسازی هم واحد درسی زبان تخصصی، جهت ارتقای قدرت فهم متون تخصصی داروسازی و اخلاق حرفه ای برای یادگیری اصول کلی اخلاقی در این حرفه، ارائه می شود.
جمعیت و تنظیم خانواده جزء دروس عمومی است.
واحد مواد خوراکی و رژیم درمانی، جهت یادگیری کلیات مربوط به هرم غذایی و نیازهای تغذیه ای بیماران تدریس می شود.
فراورده های بیولوژیک، معرفی واکسن ها و پادتن هاست.
مدیریت، مدیریت ، و واردات و صادرات فراورده های داروییست.
واژه شناسی، یادگیری معادل های انگلیسی اصطلاحات رایج در داروسازیست.
از ترم هفتم، آموزش دارودرمانی یا همان فارماکوتراپی آغاز می شود که این علم، همه اطلاعات مورد نیاز برای تجویز یک دارو؛ از جمله کاربرد دارو، زمان مصرف، عوارض جانبی، دوز لازم در هر بیماری، موارد منع مصرف و . را در اختیار دانشجو قرار می دهد.
بیوتکنولوژی، از دروسی است که محتوای آن، بسیار به روز بوده و از روش های جدید برای ساخت داروها با استفاده از موجودات زنده و همچنین ساخت لوازم درمانی به کمک موجودات زنده، مطالبی را ارائه می دهد.
در ترم هشتم، آموزش شیمی داروئی آغاز می شود که بررسی نحوه اثر داروها بر بدن با توجه به ساختار شیمیایی آنهاست.
همچنین کارآموزی در عرصه داروخانه، از ترم هشتم آغاز می شود که در حقیقت، شروع ایستادن دانشجو پشت گیشه داروخانه جهت آموختن فنون لازم جهت کار به عنوان مسئول فنی داروخانه است.
سم شناسی(نظری و عملی) و کنترل مسمومیت، همانطور که از اسم آنها مشخص است، آشنایی با انواع سموم از جمله سموم شیمیایی و بیولوژیک به کار رفته در جنگ ها، سموم به کار رفته در کشاورزی و . و نحوه درمان افراد مسموم است.
کشت سلولی نحوه کشت سلولهای زنده جهت انجام آزمایشات و تحقیقات پزشکی و کنترل می، روش های آزمایشگاهی کنترل مواد دارویی و غذایی از جهت آلودگی های می است.
امروزه دیگر فیلم های سیاه و سفیدی که چندین سال پیش در همه جا فراوان بود به راحتی پیدا نمی شود و عکاسی با دوربین های دیجیتال و موبایل جای عکاسی با فیلم را گرفته است اما جاذبه عکس های سیاه و سفید هرگز از بین نمی رود. همه دوربین های دیجیتال گزینه ای برای سیاه و سفید کردن عکس ها دارند و یا بعد از عکاسی به راحتی می توانید این کار را در نرم افزار های ویرایش تصویر مانند فتوشاپ انجام دهید اما برای خلق یک عکس خوب سیاه و سفید به نکات زیر نیز توجه کنید.
بر خلاف عکس های زنگی که کنتراست زیاد در آن ها عکس را از بین می برد در عکس های سیاه وسفید یکی از راه های برجسته تر کردن موضوع استفاده از کنتراست بالای تصویر است به نحوی که بخشی از عکس روشن تر و بخشی در سیاهی فرو رود . این اختلاف رنگ های سیاه وسفید اگر با موضوع مناسبی ایجاد شده باشد به راحتی می تواند توجه بیننده را به عکس جلب کند.
کلنل وزیری فرزند موسی، افسر قزاق، در نهم مهر ماه سال ۱۲۶۵ خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش افسر بود. در قدیم رسم بود که هر کس شغل پدر را پیش می گرفت. بنابراین، پیش بینی می شد که علینقی وزیری و برادران دیگر هم که جمعاً پنج پسر بودند، وارد خدمت نظام خواهند شد. اما تصادفاً دو تن از آنان هنرمند شدند و سه برادر دیگر خدمت ارتش را پیشه ساختند. این دو هنرمند، یکی علینقی است و دیگری برادر کوچکش، حسن علی که ابتدا نواختن سنتور را نزد حسن سنتوری آغاز کرد ولی آن را ادامه نداد و عاشق نقاشی شد و به استاد زمانه، کمال الملک، سر سپرد و دنبال این هنر را گرفت تا به کمال رسید. محیط خانوادگی وزیری برای آشنایی با موسیقی مساعد بود زیرا دایی مادرش، که پیرمرد دانشمندی بود، مجلس درس داشت و فلسفه و علوم متعارف آن زمان را از جمله موسیقی تدریس می کرد. دایی اش، حسین علی خان قزل ایاغ، ذوق موسیقی داشت و تار می نواخت. مادرش هم به موسیقی وارد بود، ضرب می گرفت و آواز می خواند. هنگامی که علینقی به سن چهارده سالگی رسید، پدرش موسی خان میرپنج، به ریاست قشون استرآباد ماموریت یافت. از آنجا که علینقی بچه خوش بنیه، سالم و زیرکی بود، مادرش به موسی خان گفت: اگر من بتوانم سایر کودکان را در غیاب تو نگاهداری کنم، از عهده این یکی درست برنمی آیم، بهتر است او را هم با خود به سفر ببری. میرپنج نظر فرزندش را پرسید و علینقی که عاشق سواری و تیراندازی و شمشیربازی بود، اظهار خرسندی کرد. پدرش او را نزد رئیس قزاقخانه برد و گفت: من می خواهم پسرم را که استعداد نظامی خوبی هم دارد، با خود به سفر ببرم ولی هنوز او به سن سربازی نرسیده است. وقتی رئیس قشون دید که او از برخی فنون نظامی به خصوص شمشیربازی اطلاع دارد و بنیه اش هم خوب است، موافقت کرد که پسر میرپنج هم لباس نظامی بپوشد و قزاق شود. در اردوی نظامی، دو سه تن شیپورچی بودند که فرمان های نظامی را می نواختند و مخصوصاً یکی از آن ها از بقیه متبحرتر بود. علینقی به شیپور زدن علاقه پیدا کرد و در مدت چند ماهی که در اردو بود، اجرای تمامی فرمان ها را به خوبی فراگرفت، به طوری که شیپورزن قابلی شد. علینقی پانزده ساله بود که اولین مشق های موسیقی را از دایی خویش، حسین علی خان، روی تار فراگرفت. دیری نگذشت که به ساز علاقمند شد و از معلم خود جلو افتاد. یکی دو سال که گذشت، چنان به موسیقی علاقه پیدا کرد که تمام اوقات فراغت خود را به نواختن مشغول بود. برادر کوچکترش، حسن علی خان، می گفت: برادرم هر کجا سازی می دید، نمونه ای به دست می آورد، چنانکه به تدریج اتاقش موزه ای از سازها شد. تار، سه تار، کمانچه، سنتور، ویولن، فلوت، قره نی، ضرب، دایره، و حتی شیپور هم در اتاقش دیده می شد و همه این سازها را کم و بیش می نواخت اما به ویولن و مخصوصاً تارآشنایی بیشتری داشت. حسینعلی خان می گفت: وقتی دیدم علینقی با همه این سازها آشنایی دارد، چون به ذوق او پی بردم و دانستم که هرگز کسی نخواهد توانست این همه ساز را خوب بزند، او را تشویق کردم که فقط تار بزند. او هم نصیحت مرا پذیرفت ولی از ویولن دست برنداشت. وی اولین درس نت خوانی را از یاور آقاخان، افسر موزیک، آموخت و بعد از اندک مدتی دریافت که دیگر معلمش چیزی در چنته ندارد که به او بیاموزد. سپس وی با کشیشی فرانسوی به نام پرژو آشنا شد که پیانو می نواخت. علینقی از وی خواهش کرد که به وی درس بدهد. کشیش کتابی به وی داد که در اصل دائره المعارفی در باب موسیقی بود. علینقی با خواندن این کتاب دریافت که علم موسیقی فقط نت خواندن نیست و مباحث دیگری هست که باید نزد استاد فراگرفت. وی مباحث تئوری و هارمونی را از کشیش آموخت ولی ماموریت کشیش در ایران تمام شد و از ایران خارج شد. اینجا بود که علینقی تصمیم گرفت برای تکمیل معلومات خویش به اروپا برود. وی در ۳۱ سالگی به مدت ۵ سال در پاریس و برلین، به تحصیل و تجربه در علوم متعارف موسیقی غرب پرداخت.در طی این سالها علاوه بر تکمیل دانش خود، در نوازندگی تار هم تبحر خاصی پیدا کرد. به طوریکه علاوه بر فرمهای موسیقی ملی، قادر بود آهنگهای فرنگی را هم با تار بنوازد. این کار وی در آن زمان نوعی ابتکار و امتیاز محسوب می شد.کلنل پس از خاتمه تحصیلات خود، در سال ۱۳۰۲ خورشیدی، به ایران بازگشت و در اسفند همان سال با تاسیس مدرسه عالی موسیقی، اولین سنگ بنای موسیقی علمی ایران را گذاشت. در آغاز تاسیس، شاگردان زیادی به آموزشگاه آمدند که از آن جمله، ابوالحسن صبا، روح الله خالقی، سلیمان سپانلو، حسین سنجری، موسی معروفی، جواد معروفی، حسینعلی ملاح، فروتن راد، عبدالعلی وزیری و علی اکبر همایون بودند. در سال ۱۳۰۳ وی با یاری شاگردانش، ارکسترکوچکی ترتیب داد و برای دوستداران موسیقی، “کلوب موزیکال” به راه انداخت. تا آن زمان موسیقی ایرانی کاملاً سینه به سینه منتقل و آموخته می شد، ولی علینقی وزیری پس از آشنایی با آقا حسینقلی (استاد بزرگ تار)، به او پیشنهاد کرد تا ردیف وی را به خط نت بنویسد. او هم پذیرفت و علینقی این کار را طی مدت دو ماه به اتمام رساند. سپس ردیف میرزا عبدالله را نیز به خط نت تبدیل کرد. وی از همان زمان تا واپسین دم حیات خود، در راه اعتلای موسیقی ملی گام برداشت. به این سبب باید به حق، وزیری را پایه گذار موسیقی نو در ایران دانست.اعضای این کلوب که گروهی از ادیبان، نویسندگان، موسیقیدانان و شاعران بودند، دوشنبه ها گرد هم جمع می شدند و به گفتگوهای ادبی می پرداختند. در شب هایی که کلوب موزیکال برنامه داشت، کلنل خود رهبری ارکستر را بر عهده می گرفت و گاهی هم به همراه ارکستر می خواند. موقع خواندن نیز، از شیوه دیگران پیروی نمی کرد. به جای اینکه اوج گیرد و وسعت حنجره خود را در تحریرهای طولانی نشان دهد، به معنای شعر هم توجه می کرد. به همین جهت، بعضی از هنردوستان آوازش را چندان نمی پسندیدند. وزیری با دایر کردن کلوب موزیکال، در طول چهار سال فعالیت کلوب، ابتکار دیگری نیز به خرج داد و آن این که موسیقی را با تئاتر درآمیخت و به تاسیس کلاسی برای تربیت هنرپیشه اقدام کرد و پس از چندی به همراه عده ای از شاگردان همان کلاس، نمایشنامه های متعددی را روی صحنه آورد. وی همراه گروه خود به شهرهای رشت و بندر انزلی (پهلوی) سفر کرد و در این شهرها به اجرای برنامه پرداخت.
حمام شیخ بهایی با راز عجیب خود، گرم شدن به وسیله یک شمع نشان دهنده نبوغ ایرانی و هنرمندی آن در طراحی، معماری و ساخت بنا ست که مدت ها ذهن جهانیان را به خود مشغول کرده بود.
شیخ بهایی از بزرگترین دانشمندان عصر صفوی در دوره شاه عباس است. او در فلسفه، منطق، نجوم و ریاضیات تبحر و صاحب نظر و اندیشه بود.
علاوه بر معماری حمام، ساخت ساعت آفتابی در حرم مطهر امام رضا (ع)، معماری مسجد امام اصفهان، مهندسی حصار نجف و. که زاییده ذهن خلاق و نبوغ ذاتی او بود برای ما به یادگار مانده است.
این حمام در شعاع 100 متری گنبد نظام الملک در جنوب مسجد عقیق اصفهان قرار دارد. از نظر معماری متعلق به دوره صفویه است و شرایط معماری آن دوره را رعایت کرده است.
در نقل هایی تاریخی هر کجا از ای حمام سخنی به میان آمده است با نام حمام اسرارآمیز از آن یاد شده است.
معماری داخلی حمام به این صورت بود: مکانی با سنگ مرمر برای ماساژ بدن، غرفه هایی برای استراحت و صرف غذاها و نوشیدنی هایی که در حمام های عمومی آن زمان رایج بود.
این حمام دو معمای رازگونه دارد که تا به امروز به صورت صد در صد حل و کشف نشده اند.
معمای اول، روشن بودن همیشگی شمعی به عنوان تنها منبع گرمایی حمام است.
معمای دوم، گرم شدن مخزن بزرگ حمام با همان یک عدد شمع.
نظر دیگری که، عنوان گردیده است وجود عصارخانه ای (محلی است که از دانه های روغنی، روغن تهیه می کنند) در نزدیکی مسجد است که از این عصارخانه روغن خاصی به مخزن گرمایی حمام راه پیدا می کرد.
حدس دیگر که راجع به روشن بودن همیشگی شمع زده می شود این که سیستم لوله کشی سفالی زیرزمینی در بین آبریزگاه مسجد جامع و این حمام وجود داشته است که به روش مکش گازهای متان و اکسیدهای گوگردی را به خزانه حمام می رسانده است و با محاسبات دقیق شیخ بهایی و طراحی منحصر به فرد خزینه این گازها به عنوان منبع گرما در مشعل خزینه می سوخته است.
در حین مرمت این حمام لوله های سفالی و چاه هایی کشف شد که نظریه بالا را تایید می کند. بنابراین آب همیشه گرم این محل با سیستم "دم و گاز" یعنی به کمک گاز متان فاضلاب مسجد جامع و چیکیدن روغن عصارخانه شیخ بهایی تامین می شد.
امروزه علم بازیافت فاضلاب و تولید انرژی از آن در کشورهای اروپایی و آمریکایی بسیار رایج است اما متاسفانه در ایران کاربردی ندارد.
راز دوم با کشف یک مخترع از مشهد تا حدودی مشخص شد.
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب. آری.قایقی میسازم.چوب و لوازمش را هم دارم.فکر رفتن توی سر دارم. می خواهم از اینجا بروم. برای همیشه. اصراری ندارم که کمکم کنی یا همراهم باشی. برو.تنهایم بگذار. می خواهم تنها باشم. تنهای تنها. مثل اینکه تنهایی بهتر از جفت بودن است.زین پس میخواهم با خلوت خودم جفت شوم. میخواهم به جای تو خدایم نازم را بکشد. قایقم را که ساختم، توی آب نمی اندازم! آتشش میزنم تا با دودش خدا را متوجه خودم کنم. سپس سوار قایقم میشوم، تا هیزمی شوم برای سرخ تر شدن شعله هایش.تا شعله های آتش به روحم بال پرواز بدهد.بال پرواز به سمت هرچه بی نهایت است. میدانم، پیش خدا هم که بروم، جز آتش نصیبم نمیشود.اما هر چه باشد از این کره ی خاکی کدر بهتر است.هر چه باشد آنجا در آتش خودت میسوزی و میسازی و میریزی وکسی کاری به کارت ندارد،نمی گویند چرا زبانه های آتش تو رنگ عجیبی دارد.آنجا هیچکس با من کاری ندارد.من هم اینجا کاری ندارم.میخواهم بروم.جایی که تهی ست از هر چه آدم. خدایا دستم را بگیر و مرا ببر پیش خودت! "زمین هم عاشق شده!" زمین را نگاه کن.جامه ی نارنجی به تن کرده.قلبش مثل آهن گداخته سرخ شده!چهره در هم کشیده.اگر کمی ناملایم با او سخن بگویی،رنجیده خاطر میشود و شروع میکند به اشک ریختن و فریاد زدن. عاشق است دیگر.هر کس عاشق شود روزگارش همین است.تا دهان باز میکنی تا کلامی با او سخن بگویی برافروخته میشود و می غرد! عاشق شدن خودمان را به یاد داری؟!تو آرام و قرار نداشتی.همیشه ابروهایت بهم گره خورده بود و چشمانت نیمه باز بود وقتی که رنجور میشدی!چشمان من هم که همیشه ی خدا تر بود!تا ناراحت میشدم صدایم می لرزید و اشکهایم جاری میشد.تو اشکهایم را پاک میکردی و میگفتی از چشمانت مروارید می بارد و مانند صیاد کار کشته ای با حوصله اشکهایم را صید میکردی و به قول خودت گنجینه ای می ساختی از مروارید های احساس یک عاشق! من و تو توی این جاده ی باریک و طولانی،روزگار گذرانده ایم!عاشقی کرده ایم!پا روی قلب چروکیده و زخم خورده ی برگها گذاشته و دردهایشان را شنیده ایم!یادش بخیر وقتی پاییز فرش سرخ و دست بافش را روی زمین پهن کرده بود من و تو ساعتها توی این جاده ی باریک زیر باران،بدون چتر قدم زده ایم و خیس شده ایم.نگاه کن.زمین هم عاشق شده.درست مثل ما!!!
درباره این سایت